مهدوی‌ها

سه پسر خانواده مهدوی به ملاقات سورمان آمدند و تنها دختر خانواده که از همه خردتر بود. نه تولد کسی بود و نه عروسی کسی. مراسم خاصی هم پیش رو نداشتند حتی. همه بر سر زندگی خود بودند خود بودند و پسر بزرگ خانواده پا به پنجاه و یک سالگی می گذاشت. به چهار عکس قدیمی و سیاه سفید که زردی زمان را با خود داشت آمده بودند، و با یک قصه بلند. قصه زندگی مشترکی که با عشق 53 ساله شده بود. قصه پدر و مادر مهدوی ها.

عکس های کهنه سه در چهار پدر و مادر و یکی دو عکس با لباس عروسی که در آتلیه گرفته شده بود، در آتلیه آوانسیان، طبق مُهری که در پشت عکس ها بود. از عکس های مرراسم عروسی جز یکی – دو عکس در دست نبود. سه ماه دیگر سالگرد ازدواج پدر و مادر مهدوی ها بود و فرزندان هدیه ای می طلبیدند درخور 53 سال همسفر بودن، 53 سال زندگی، 53 سال عشق؛ برای پدر و مادری که هر کدام بیش از 74 سال عمر داشتند.

با فرزندان و نوه ها ملاقات کردیم، بارها و حتی با خویشان نزدیک همسال پدر و مادر. اطلاعات مورد نیاز در دو هفته کامل شد. فیلمی از مراسم عروسی موجود نبود. تیم سورمان بود و 200- 300 عکس و فیلمهایی که در مراسم مختلف فامیل و اخیرا با دوربین و موبایل گرفته شده بود. نوشتار سناریوی فیلم و آماده سازی فیلم نهایی و در همان حال نریشن فیلم 3 هفته به درازا کشید. عصر یک روز پنج شنبه –یک هفته پس از جشن سالگرد؛ مهدوی ها –پدر و مادر- به میهمانی ما آمدند، با گل و شیرینی. می خواستند در کنار ما فیلم را دوباره ببینند و بشنوند….در کنار ما نیز، که بخشی از داستان زندگیشان شده بودیم…و آنطور که آنها مفتخمان کردند، فرزندان دیگرشان شدیم.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *